چه حکایتی پشت ضربالمثل «آب حیات نوشید»نهفته است؟
درباره کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت که نام نیک از خود به یادگار گذاشته،زنده جاوید مانده اند به کار می رود.
این
ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب
اسکندر نیز به کار رفته، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویش
آورده اند.اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است.
اسکندر
مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمرترین قوم شنید که در قسمت
شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در
تاریکی است. در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند، چون تن در
آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد. اسکندر پس از شنیدن
این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که
میانشان دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی
آن عبور کردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی
تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود . اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان
را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و
یکهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات
شد.
پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه
اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر به چپ و راست
می رفتند راه را نمی یافتند. اسکندر تعداد همراهان را به یکصد و شصت نفر
تقلیل داد.باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی
ریگهای بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیر
داشت و آبش مانند برق می جهید . اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش اندر
یاس دستور داد غذایی طبخ کند . آندریاس یک عدد ماهی از ماهیهای خشک را که
همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقا ماهی زنده شد و از دست
آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچکس نگفت
و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر
طبخ کرد .
قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ، اسکندر به کلیه
همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه
بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند ،
ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسکندر را
دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . به روایت دیگر اسکندر به
همراهان گفت:" هر کس از این سنگها بردارد و هر کس بر ندارد بالسویه پشیمان
خواهد شد ." عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند
ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد که
تمام آن سنگها از احجار کریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری
که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان
گزیده و کسانی که بر داشته بودند افسوس خوردند که چرا بیشتر بر نداشتند .
دیر
زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده
شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت. اسکندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و
آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع وی را آگاه نکرد تا از آن آب
حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود که کار از کار گذشته راه
بازگشت نداشت. تنها کاری که برای اطفای نایره غضب خویش توانست بکند این بود
که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند
تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری
کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد .
کسانی که بدون مطالعه و مداقه دست به کاری زنند هر چند در تشخیص خویش مومن بوده به حسن ختام عمل و اقدام اعتقاد داشته باشند.
کسانی
که بدون مطالعه و مداقه دست به کاری زنند هر چند در تشخیص خویش مومن بوده
به حسن ختام عمل و اقدام اعتقاد داشته باشند. مع الذکر بر افراد تیز بین و
دوراندیش پوشیده نیست که عجله و شتابزدگی هرگز به نتیجه نمی رسد و عجول و
شتابزده چون اسب تیزتک یکروز با سر سقوط خواهد کرد . به همین جهت در قضاوت
عجله نمی کنند و عامل را به دست زمان می سپارند زیرا به خوبی می دانند که:
شاهنامه آخرش خوش است.
این عبارت مثلی در بدو امر برای هر محقق
کنجکاوی ایجاد شبهه می کند که مگر کتاب شاهنامه در آخرش چه دارد و چه نقاظ
ضعفی در این شاهکار ادبی جهان یافت می شود که از آن به صورت ضرب المثل
استفاده می کنند؟شاهنامه فردوسی کتاب ارزنده ای است که هر ایرانی پاک نژاد
آن را به خوبی می شناسد. کتاب شاهنامه چه از نظر کمیت و چه به لحاظ کیفیت
از شاهکارهای ادبی جهان به شمار می رود.حکیم ابوالقاسم فردوسی با نظم و
تدوین شاهنامه اساس ادب و ملیت ایران را پی ریزی کرد و اسامی تمام بزرگان و
نامداران دوران باستانی را در جریده روزگار ثبت کرده است چنان که خود
گوید:
چون عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم به نام
اگر
شاهنامه با تحمل رنج سی ساله دهقان زاده طوس به وجود نمی آمد بی گمان تمام
آثار و معالم تاریخی اسلاف و نیاکان ما دستخوش سیل حوادث می شد و بعید
نبود که ما نیز اکنون مانند ملل آفریقای شمالی و بعضی از کشورهای خاورمیانه
به لسان عربی متکلم می بودیم و لغات و کلمات شیرین پارسی را جز در
کتابخانه ها و لابلای کتب قدیمه اگر با آن آب تعصب و جهالت شسته نشده
باشد- نمی توانستیم بیابیم.ولی متاسفانه اختلاف عقیده مذهبی و نژادی فردوسی
و سلطان محمود غزنوی و سعایت ساعیان و حاسدان و تنگ نظران موجب نقض عهد
گردید و درهم به جای دینار داد.
اما ریشه تاریخی ضرب المثل بالا
از آن سرچشمه گرفته است که نقل شده فردوسی پس از سرودن هجانامه مورد بحث
موفق گردید یک نسخه از هجانامه را به وسیله دوستان و طرفدارانی که در
دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتابخانه
سلطنتی الحاق و اضافه نماید و همین عمل موجب شده است بعد ها که از شاهنامه
کتابخانه سلطنتی به وسیله نساخان و خطا طان به منظور تکثیر و توزیع نسخه ها
بر می داشته اند قهرا آن هجانامه آخر شاهنامه را هم می نوشته اند.
با
این توصیف اجمالی که صحت و سقم آن بر عهده راویان اخبار است سابقا هر کس
شاهنامه مطالعه می کرد چون مکرر به مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی
برخورد می کرد به گمان خود همت و جوانمردانی سلطان را که مشوق فردوسی در
تنظیم شاهنامه گردیده است از جان و دل می ستود و بر آن همه عشق و علاقه به
تاریخ و ادب ایران آفرین می گفت! بی خبر از آنکه شاهنامه آخرش خوش است زیرا
وقتی که به آخر شاهنامه می رسید و منظومه هجاییه را در آخر شاهنامه قرائت
می کرد تازه متوجه می شد که محمود غزنوی نسبت به سلطان ادب و ملیت ایران تا
چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است.
به همین جهت هر کس در
ازمنه گذشته به قرائت شاهنامه می پرداخت قبلا به او متذکر می شدند تا زمانی
که کتاب را به پایان نرسانده باشد و در قضاوت نسبت به سلطان محمود غزنوی
عجله نکند زیرا شاهنامه آخرش خوش است یعنی در آخر شاهنامه است که فردوسی
محمود غزنوی راه به خواننده کتاب می شناساند و با این قصیده هجاییه حق
ناسپاسی و رفتار توهین آمیز را در کف دستش می گذارد.
بی فایده نیست
دانسته شود که فردوسی برای سرودن شصت هزار بیت شاهنامه نه هزار واژه به کار
برده که فقط چهار صد و نود تای آن عربی است. واقعه زیر را نیز به عنوان
حسن ختام این مقاله نقل می کند:شاه عباس امر کرد کتاب شاهنامه فردوسی را
بنویسند. سه هزار تومان وجه نقد داد که بعد از اتمام، باقی را که شصت هزار
تومان باشد سطری یک تومان بدهد.
میر سه هزار بیت از شاهنامه نوشته
فرستاد و وجه را مطالبه کرد . شاه متغیر شده گفت:" من نخواستم با تو معامله
سلطان محمود غزنوی را که به فردوسی نمود، بنمایم."میر عماد هم سه هزار بیت
را که نوشته بود سطری یک تومان صفحه به صفحه فروخت و سه هزار تومان شاه را
رد کرد. بیچاره فردوسی که خود در فلاکت و بینوایی مرد ولی خطاط هر بیت او
یک تومان لابد به تسعیر زمان قاجاریه نه صفویه- می گرفت! فاعتبروایااولی
الابصار.راستی، کنت دو گوبینو می نویسد" در پایان عمر شنیدن یکی از همین
اشعار از دهان کودکی در بازار باعث مرگ فردوسی شد. " آیا حقیقت دارد؟
"مثل کبک سرش را زیر برف می کند" از کجا آمده است؟
این مثل در مورد کسانی به کار می رود که چون معایب خود را نمی بینند و تشخیص نمی دهند می پندارند که دیگران هم آن معایب را نمی بینند و از آن بی اطلاع هستند.
شیخ علی خان شب ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروان سراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده می شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می کرد و تسلیم هوس بازی های او نمی شد.
یکی ار عادت های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده ی ناب گرم می شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می آمد و برای رقاصه ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند.
چون شب به سر می رسید و بامدادان حواله های صادر شده را نزد شیخ علی خان می بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی پاسخ می گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر بر می گردانید. یعنی "شاه می بخشید، ولی شیخ علی خان نمی بخشید"
از آن تاریخ است که عبارت "شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد" در میان مردم اصطلاح شده است.
این ضرب المثل که در چند سال اخیرزیاد مورد استفاده قرار می گیرد در کشور انگلستان ریشه گرفته و داستان تاریخی شیرین و عبرت انگیزی دارد که احتمالاً به این شرح است:
در سال 1625 میلادی پس از جیمز اول پسرش پرنس ویلز به نام چارلز اول در بیست و پنج سالگی به جای پدر بر تخت سلطنت انگلستان نشست. در آغاز سلطنت گمان می رفت که چارلز شارل بر خلاف پدر به حکومت تمکین کند و مصوبات پارلمان را محترم شمارد ولی سه بار انحلال پارلمان انگلستان که به فرمان او انجام گرفت تصور هر گونه امید و خوشبینی را به یأس و بدبینی مبدل ساخت زیرا چارلز فقط به هنگام ضرورت و اضطرار و استقراض در مقام افتتاح مجلس بر می آمد و چون حاجت را مقرون اجابت نمی دید با توجه به کوچکترین مخالفتی که از طرف نمایندگان ابراز می شد مجلس را منحل و مخالفین را تحت فشار و شکنجه قرار میداد.آخرین پارلمانی که در زمان سلطنت چارلز افتتاح شد از آن جهت که مدت سیزده سال (1640-1653 میلادی) به طول انجامید از طرف مردم و تاریخ نویسان به پارلمان طویل موسوم گردید
نمایندگان این پارلمان از روز اول مصمم شدند که حکومت مطلقه را براندازند و مذهب انگلیس را به مذهب پوریتن ( puritain، پوریتن ها قومی از مسیحیان هستند که به ظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند (نقل از: لغتنامۀ دهخدا).) تبدیل کنند لذا هنوز چند روز از افتتاح پارلمان نگذشته بود که استرافورد و لود دو نفر از وزرای متعصب حکومت استبدادی را به عنوان خیانت به پای محکمه کشیده اولی را فی المجلس سر بریدند و دومی چهار سال بعد به قتل رسید.
آن گاه مجلس عامه برای آنکه دست چارلز را از انحلال پارلمان کوتاه کند قانونی گذرانید که به موجب آن شاه نمی توانست بدون اجازۀ مجلس امر به انحلال دهد. چندی بعد چون خیانت دیگری از چارلز دیدند و شورش کاتولیک مذهبان ایرلند را به تحریک نهایی او تشخیص دادند لذا قانونی گذرانده اختیار لشکرکشی و انتخاب افسران را هم از او سلب کردند.
چارلز اول چون پارلمان را کاملاً بر خود مسلط دید درصدد اعمال قدرت و ارعاب مخالفان برآمد و با وجود آنکه نمایندگان مجلس از هر جهت مصونیت داشته اند روزی بدون اطلاع قبلی به پارلمان رفت تا پنج نفر از سران مخالفان را دستگیر و توقیف نماید ولی چون نمایندگان مخالف قبلاً از جریان توطئه آگاه شده بودند آن روز را به مجلس نیامدند و خود را پنهان کردند یعنی در واقع: مرغان از قفس پریده بودند.
عبارت بالا از آن تاریخ به بعد در تمام جهان و به زبانهای مختلف ضرب المثل گردید.